ثانیه ها

 

 

 

خسته ام از این همه راه نرفته
از این ازدحام خاکستری
از این تکرار بایدها و بودن ها
از این ترس زنده بودن
و مردگی کردن
خسته از هر اوجی که فرودی دارد
و هر لبخندی در ورای غمی عظیم
هر امیدی در پس ناامیدی
خسته از باور داشتن
خسته از امید
چتری هستم زیر باران
که فکر می کند
کاش به اندازه دنیا می شد وسیع بود!!!!

نوشته شده در پنج شنبه 86/11/4ساعت 1:21 صبح توسط ساناز نظرات ( ) | |


انجمن گفتگوی وبلاگنویسان ایران