ثانیه ها
فصل ها میگذرند از پس هم گلهای بهاری از دل برف بیرون می آیند و تو در آن سوی پنجره بسته شب ، ایستاده ای بگذار روحت شادی لبخند خوش بینی را حس کند به رقص چشمانت نگاه کن ، تا زندگی در آن پر بگیرد زندگی در لابه لای عقربه های ساعت مچی ات میروید و تو از آن بی خبری بگذار زندگی بار دیگر تو را به سوی لطافت عظیم خوشبختی پرتاپ کند با بادبادک های رنگی کودکان کوچه پرواز کن مگذار اعداد فصل های گذشته بر تو غالب باشد به آسمان نگاه کن کمی بالاتر خورشید میکوشد از میان مه پدیدار شود تا درخشیدن لبخند زیبای تو را جشن بگیرد
نوشته شده در سه شنبه 86/12/21ساعت
2:23 صبح توسط ساناز نظرات ( ) | |
انجمن گفتگوی وبلاگنویسان ایران |