سفارش تبلیغ
صبا ویژن


ثانیه ها


ای از دورها آمده نزدیک تر بیا، نترس

اینجا سرزمین امن سلامه

کفشهات رو در بیار، خاک لباست رو بتکان و بگو سلام


شنیدم که صدایش می زدی

او رو یاد کردی و خواستی، اول و آخر هر کاری نام او رو صدا بزنی

دیدم که در هجوم افکار پریشانت با یاد او آروم گرفتی

دیدم که از خودت عبور کردی و دیدی که خودت نیستی، تو همه ای!

همه روزای قبل رو مثل دونه های تسبیح در نخ زمان رشته کن

به یاد بیار! لحظه هایی رو که در تنگدستی، از فرداها واهمه داشتی و زمانی که در نعمت بودی، باز واهمه داشتی

به یاد بیار! زمانی که در حسرت و تنهایی می سوختی و به دنبال کسی بودی تا با او همراه بشی

و حالا می بینی در همه این لحظه ها کسی با تو بود و تو او رو نمی دیدی

کسی که با نشانه هاش تو رو راهنمایی می کرد

کسی که وقتی بعد از عبور از رویاهات، باز چیز دیگه ای می خواستی و از این شاخه به اون شاخه می پریدی، باز تو رو به سوی خودش دعوت می کرد

تو رو به سوی جاودانگی و آزادی هدایت می کرد و تو نمی دیدی

کسی که به تو پیام می داد این مسیر خطاست، مرا دریاب و تو نمی شنیدی

تو رو بارها به زمین زد تا بارها بلند بشی و راه تازه ای رو خلق کنی

اما تو هم چنان سرگرم بودی و یادی از او نمی کردی

اما حالا ناگهان نیمه های شب به یاد او بیدار شدی

تو او رو صدا زدی در حالی که او همواره تو رو صدا می زنه

بندها رو پاره کن

تو برای پرواز فقط باید بپری

فقط او رو صدا کن و به او نزدیک شو

ای که از دورها اومدی و حالا نزدیک شدی اینجا، سرزمین سلامه

حالا بگو!

چه کسی در چنین حالی می تونه نعمت های بیکران آفریدگارش رو تکذیب کنه؟

او رو دوباره بخوان

 


نوشته شده در شنبه 87/2/28ساعت 9:46 عصر توسط ساناز نظرات ( ) | |


انجمن گفتگوی وبلاگنویسان ایران