سفارش تبلیغ
صبا ویژن


ثانیه ها

 

زمستان من فرارسیده است
تا ریشه هایم در زمین یخ زده اش
پایدار شوند
تا آفرینش را
با تداخل ساده دو رنگ سیاه و سفیدش
به خاطر بسپارم
و در سرمایی که تا درون خاطره هایم نیز نفوذ می کند،
اراده ام را می خشکاند،
و امیدهایم را بر باد می دهد
گرم شوم از تصور تو ...
گرم شوم از خاطره حضوری
که هرگز نداشته ای!
گرم شوم از توهماتی که می گویند:
تو خواهی آمد!
آیا می دانی ؟
می دانی که هرگز چنین نبوده ام؟
هرگز چنین نفهمیده ام که چه می خواسته ام
هرگز چنین خسته
چنین شکسته و ناامید نبوده ام
و هرگز چنین در آینه تمام قد زمستان خودم را ندیده ام
هیچ فصل دیگری فصل من نیست
هیچ فصل دیگری فصل مبارزه نیست
زمستان است که می جنگد:
با خورشید
با بهار
با قصه هایی که بودنش را
طرد می کنند
با قصه هایی که رفتنش را
جشن می گیرند...
فصل من زمستان است
تا بشکنم در غرور شبهای سوزانش
تا رنج بکشم از زیبایی یخ زده امیدهایش
تا گم شوم در هزار راه سپیدرنگ سرنوشتهای سیاهش...
اینگونه است
تنها اینگونه است که من تو را
-ای گم شده من-
خواهم یافت
می دانم
زمستان من فرارسیده است


نوشته شده در چهارشنبه 86/11/10ساعت 2:0 صبح توسط ساناز نظرات ( ) | |


انجمن گفتگوی وبلاگنویسان ایران