ثانیه ها
من که رفتن تو را ندیدم می میرم آن روز تو در معادله های چهار مجهولی آنچنان خستهام
صدای گامهایی را که دور شوند هرگز نشنیدم
حالا برگشته ای و می گویی که من کر و کورم؟
فقط به این علت که هرگز
حتی برای لحظه ای جای خالی تو را
در هیچ گوشه قلبم
احساس نکرده ام؟؟؟
تا هر روز
در آخرین خط تو به آن سه نقطه نگاهم بیفتد
که نشان آن است که تو برخلاف تمام قصه هایی که خوانده می شوند
و با نقطه ای تمام می شوند
همچنان ادامه داری
...
که پشت تمام این حصارها را
پشت تمام ابرها را
تاریکی ها را
پشت تنهایی تو و خودم را
ببینم
می دانم
می میرم آن روز
به ضرب و جمع عدد های فرد مشغولی
ببین! دوباره مرا در خودت کم آوردی
که ضلع گمشده ام توی خواب هذلولی
من آن سه نقطه ی گیجم پس از مربّع ها
که می رسد به تو از این روابط طولی
¨¨¨
دو تا پرنده که از پشت بام می افتند
دو تا پرنده در این اتفاق معمولی
« شبیه بچگیای من و تو هی مردن »
« دو تا پلندمو کشتی؟ چرا؟ همین جولی؟ »
¨¨¨
...
نگاه کن ! پس از این گریه چی بجا مانده؟
دو چشم قرمز خسته شبیه گلبولی
که لیز می شود از بوسه های غمگینت
تو در تصّور من شکل فعل مجهولی!
که
وقتی تشنهام
با چشمهای بسته
فنجان را کج میکنم
و آب مینوشم
آخر اگر که چشم بگشایم
فنجانی آنجا نیست
خستهتر از آنام
که راه بیفتم
تا برایِ خود چای آماده سازم
آنچنان بیدارم
که میبوسمت
و نوازشت میکنم
و سخنانت را میشنوم
و پسِ هر جرعه
با تو سخن میگویم
و بیدارتر از آنَم
که چشم بگشایم
و بخواهم تو را ببینم
و ببینم
که تو نیستی
در کنارم.
انجمن گفتگوی وبلاگنویسان ایران |