سفارش تبلیغ
صبا ویژن


ثانیه ها

 

من که رفتن تو را ندیدم
صدای گامهایی را که دور شوند هرگز نشنیدم
حالا برگشته ای و می گویی که من کر و کورم؟
فقط به این علت که هرگز
حتی برای لحظه ای جای خالی تو را
در هیچ گوشه قلبم
احساس نکرده ام؟؟؟


نوشته شده در چهارشنبه 86/11/10ساعت 1:49 صبح توسط ساناز نظرات ( ) | |

 

تو را رها می کنم ای قصه ناتمام من
تا هر روز
در آخرین خط تو به آن سه نقطه نگاهم بیفتد
که نشان آن است که تو برخلاف تمام قصه هایی که خوانده می شوند
و با نقطه ای تمام می شوند
همچنان ادامه داری
...

نوشته شده در چهارشنبه 86/11/10ساعت 1:44 صبح توسط ساناز نظرات ( ) | |

 

می میرم آن روز
که پشت تمام این حصارها را
پشت تمام ابرها را
تاریکی ها را
پشت تنهایی تو و خودم را
ببینم
می دانم
می میرم آن روز


نوشته شده در چهارشنبه 86/11/10ساعت 1:41 صبح توسط ساناز نظرات ( ) | |

 

تو در معادله های چهار مجهولی

به ضرب و جمع عدد های فرد مشغولی

ببین! دوباره مرا در خودت کم آوردی

که ضلع گمشده ام توی خواب هذلولی

من آن سه نقطه ی گیجم پس از مربّع ها

که می رسد به تو از این روابط طولی

¨¨¨

دو تا پرنده که از پشت بام می افتند

دو تا پرنده در این اتفاق معمولی

« شبیه بچگیای من و تو هی مردن »

« دو تا پلندمو کشتی؟ چرا؟ همین جولی؟ »

¨¨¨


...

نگاه کن ! پس از این گریه چی بجا مانده؟

دو چشم قرمز خسته شبیه گلبولی

که لیز می شود از بوسه های غمگینت

تو در تصّور من شکل فعل مجهولی!


نوشته شده در چهارشنبه 86/11/10ساعت 1:36 صبح توسط ساناز نظرات ( ) | |

 

آن‌چنان خسته‌ام
که
وقتی تشنه‌ام
با چشمهای بسته
فنجان را کج می‌کنم
و آب می‌نوشم
آخر اگر که چشم بگشایم
فنجانی آنجا نیست
خسته‌تر از آن‌ام
که راه بیفتم
تا برای‌ِ خود چای آماده سازم
آن‌چنان بیدارم
که می‌بوسمت
و نوازشت می‌کنم
و سخنانت را می‌شنوم
و پس‌ِ هر جرعه
با تو سخن می‌گویم
و بیدارتر از آن‍َم
که چشم بگشایم
و بخواهم تو را ببینم
و ببینم
که تو نیستی
در کنارم.


نوشته شده در چهارشنبه 86/11/10ساعت 1:30 صبح توسط ساناز نظرات ( ) | |

<   <<   16   17   18   19   20      >

انجمن گفتگوی وبلاگنویسان ایران