سفارش تبلیغ
صبا ویژن


ثانیه ها

 

 

 

فاصله بین ما
یک قدم بیشتر نبود
افسوس که دیوار بودیم..................


نوشته شده در پنج شنبه 86/11/4ساعت 1:54 صبح توسط ساناز نظرات ( ) | |

 

 

 

تو باور کرده ای
هرچه را که می توانست تو را تسلی بدهد
هرچه را که می توانست امیدوارت کند
هرچه را که دروغ می گفت
اما چه می شد اگر
اگر و فقط اگر
نگاهت کمی به این سو می چرخید
و گم می شد در سایه های آویخته از نگاه من
چه می شد اگر
اگر و فقط اگر
مرا هم باور می کردی؟؟؟


نوشته شده در پنج شنبه 86/11/4ساعت 1:52 صبح توسط ساناز نظرات ( ) | |

 

 

 

روزی اگر مرا دیدی
که روی تاب قدیمی خانه
جیر جیر کنان تاب می خورم
و می خندم به ابرهایی که بر فراز آسمان
تصویر آرزوهایم می شوند
نزدیک تر نیا
دور شو
بگذار در فراموشی
پشت دیوار
کنار باغچه کوچکم
جیر جیر کنان روی تاب
به آسمان بروم و باز گردم


نوشته شده در پنج شنبه 86/11/4ساعت 1:50 صبح توسط ساناز نظرات ( ) | |

 

 

 

عشق
آدم را به جاهای ناشناخته می برد
مثلا به ایستگاه های متروک
به خلوت زنگ زده ی واگن ها
به شهری که
فقط آن را در خواب دیده
وقتی عاشق شدی
ادامه ی این شعر را
تو خواهی نوشت


نوشته شده در پنج شنبه 86/11/4ساعت 1:46 صبح توسط ساناز نظرات ( ) | |

 

 

 

من با تو از انگشت هایی سخن گفتم
که قطره قطره اشک از گونه های خیس پاک میکنند ،
اما تو که عاشق غواصی بودی
مرا جا گذاشتی
تا سیلاب اشکم دریایی شود توفنده و طوفانی -
و آن وقت تو
چنان قهرمانانه شیرجه بزنی در اعماق تاریک
که روزنامه ها از انتظار به خود بلرزند
و با هیجان تیتر بزنند:
جنازه ی عاشق ترین مغروق جهان را از آب گرفتند


نوشته شده در پنج شنبه 86/11/4ساعت 1:43 صبح توسط ساناز نظرات ( ) | |

<   <<   11   12   13   14      >

انجمن گفتگوی وبلاگنویسان ایران