سفارش تبلیغ
صبا ویژن


ثانیه ها

 

تو در معادله های چهار مجهولی

به ضرب و جمع عدد های فرد مشغولی

ببین! دوباره مرا در خودت کم آوردی

که ضلع گمشده ام توی خواب هذلولی

من آن سه نقطه ی گیجم پس از مربّع ها

که می رسد به تو از این روابط طولی

¨¨¨

دو تا پرنده که از پشت بام می افتند

دو تا پرنده در این اتفاق معمولی

« شبیه بچگیای من و تو هی مردن »

« دو تا پلندمو کشتی؟ چرا؟ همین جولی؟ »

¨¨¨


...

نگاه کن ! پس از این گریه چی بجا مانده؟

دو چشم قرمز خسته شبیه گلبولی

که لیز می شود از بوسه های غمگینت

تو در تصّور من شکل فعل مجهولی!


نوشته شده در چهارشنبه 86/11/10ساعت 1:36 صبح توسط ساناز نظرات ( ) | |

 

آن‌چنان خسته‌ام
که
وقتی تشنه‌ام
با چشمهای بسته
فنجان را کج می‌کنم
و آب می‌نوشم
آخر اگر که چشم بگشایم
فنجانی آنجا نیست
خسته‌تر از آن‌ام
که راه بیفتم
تا برای‌ِ خود چای آماده سازم
آن‌چنان بیدارم
که می‌بوسمت
و نوازشت می‌کنم
و سخنانت را می‌شنوم
و پس‌ِ هر جرعه
با تو سخن می‌گویم
و بیدارتر از آن‍َم
که چشم بگشایم
و بخواهم تو را ببینم
و ببینم
که تو نیستی
در کنارم.


نوشته شده در چهارشنبه 86/11/10ساعت 1:30 صبح توسط ساناز نظرات ( ) | |

 

پرینترم دیوانه شده
هر چه پرینت می‌فرستم
تنها شعر پرینت می‌کند
فرمان شعر را
هزار بار پاک کرده‌ام
کنسل کرده‌ام
ولی
باز
شعر پرینت می‌کند
بیچاره پرینتر
سیمش را می‌کشم از برق
می‌زنم به شانه‌اش
کمی بخواب
من هم جای تو بودم
می‌مردم و
اخبار روز را
پرینت نمی‌گرفتم


نوشته شده در چهارشنبه 86/11/10ساعت 1:23 صبح توسط ساناز نظرات ( ) | |

 

 

 

هیچ کس تنهایی ام را حس نکرد...
لحظه های ویرانیم را حس نکرد ...
در تمام لحظه هایم هیچ کس خلوت تنهاییم را حس نکرد..
آسمان غم گرفته ام هیچگاه برکه طوفانیم را حس نکرد...
آن که سامان غزل هایم اوست بی سر و سامانیم را حس نکرد


نوشته شده در پنج شنبه 86/11/4ساعت 2:10 صبح توسط ساناز نظرات ( ) | |

 

 

 

اگر سعی کنی به یاد خواهی آورد
امروز کنار باغچه بنشین
روی سبزه ها
ابرهای پنبه ای شناور در آسمان را بشمار
و درخت های ردیف دو طرف جاده
پله هایی که هرروز از آنها بالا می روی
مدادهای پوسیده در جامدادی ات
و ستاره هایی که در آسمان شب سو سو می زنند را
بشمار
و اگر توانستی منتظر آمدن شهاب شو
چقدر احمقانه زندگی می کنی
بدون دانستن همه آنچه که واقعا
اهمیت دارد!
برای همین است که تو هرگز
و هرگز
و هرگز
دوباره کودک نخواهی شد............

نوشته شده در پنج شنبه 86/11/4ساعت 2:2 صبح توسط ساناز نظرات ( ) | |

<   <<   11   12   13   14      >

انجمن گفتگوی وبلاگنویسان ایران