سفارش تبلیغ
صبا ویژن


ثانیه ها

 

یک روز می بوسمت !
یک روز که باران می بارد،
یک روز که چترمان دو نفره شده
یک روز که همه جا حسابی خیس خیس است ،
یک روز که گونه هایت از سرما سرخ سرخ شده ،
ارامتر از هر چه تصورش کنی ،
اهسته می بوسمت....!!!


نوشته شده در چهارشنبه 86/11/10ساعت 2:15 صبح توسط ساناز نظرات ( ) | |

 

خوابیدم
و خواب دیدم پروانه ای هستم
اکنون که بیدار شده ام نمی دانم آیا
انسانی هستم که خواب دیده پروانه شده
یا پروانه ای هستم که خواب انسان بودن را دیده است؟!


ولی من خوابیدم
و خواب دیدم تمام شهر می خندد
خواب دیدم دستم دراز شد به اندازه سقف آسمان
و یک بغل ستاره برایم چید
و خواب دیدم باران می بارد روی افکارم
و خط خطی های گره خورده ذهنم را می شوید به آرامی
و من می دوم میان تپه ها
می غلتم روی چمن های خیس
و مثل یک وحشی واقعی
شادی کنان جیغ می کشم!!!
من همه را خواب دیدم
همه را
و پاک کردم تمام غم های خشک شده در قلب هایشان را
رنج حک شده در چشمهایشان را
روی دستهایشان را
و مثل قصه ها که مردمان شاد تا ابد زندگی می کنند
تمام خنده ها را ابدی کردم
چه خوابی!

و من هیچ غصه نمی خورم
اگر به بهای واقعی شدن خوابهایم
پروانه ای باشم که خواب انسان بودن را
حتی برای یک شب
دیده است!

نوشته شده در چهارشنبه 86/11/10ساعت 2:14 صبح توسط ساناز نظرات ( ) | |

 

گم شده ام
گم شده ام و حتی نمی دانم چه زمانی
حتی نمی دانم کجا!
آیا گم شدن همین است؟
چرا مثل قصه ها نیست؟
چرا در میان سایه هایی ناشناخته دست و پا نمی زنم؟
و تمام کسانی را که در خیابان از کنارم می گذرند می شناسم؟
گم شده ام و هنوز هیچکس سراغی از من نگرفته است
و کسی دلش نگرفته برای نبودنم
آیا نمی خوانند از چشمانم غم این گمگشتگی را؟
نمی خوانند؟؟؟
پیدایم کن
دلم گرفته بود آن روز که گم کردم این راه آشنا را
و ذهن خسته ام از تکرار ها فرسوده بود
منگ بود
و گم کرد مرا میان این هجوم سرد ناامیدی
که می وزد از لای این دیوارها
و من گم شده ام اما هنوز
دلتنگم برای خانه
برای تو
برای آن خیابان پر از چهره های آشنا
پیدایم کن


نوشته شده در چهارشنبه 86/11/10ساعت 2:11 صبح توسط ساناز نظرات ( ) | |

 

هرگز نمی روم از پیش تو
هرگز!
این قانون احمقانه جدایی را
در کدام قسمت این جهان ویرانه تعریف کرده اند
که اینگونه بی هیچ اعتراضی
اجرا می شود؟؟؟
من اما نمی روم
هرگز نمی روم
می مانم و نقض می کنم قصه تکراری این جدایی را
که قرن هاست به اسم تقدیر!
به اسم سرنوشت!
حکم تفریق را صادر کرده است
من اما نخواهم شکست
و هرگز تفریق نخواهم شد از هیچکس
و نام تقدیر را به گند خواهم کشید!
و ریشخند خواهم زد به سرنوشتی
که هرگز نمی تواند تکه تکه ام کند
جدایم کند
و تفاله هایم را در این جریان بیهوده تقدیر رها کند
هرگز!
و هیچ قانونی نمی تواند بفهمد من
-این bug ابلهانه در این آفرینش بی نقص!-
از کجا آمده است
و هیچ قانونی نمی تواند بداند اما تو می دانی
که من با عشق، با خشم، با نفرت، با غرور
با تو و با تمام کسانی که دوست می داشته ام
از همان ابتدا
تکه تکه آفریده شده ام!


نوشته شده در چهارشنبه 86/11/10ساعت 2:10 صبح توسط ساناز نظرات ( ) | |

 

"رنجت می دهم چون دوستت دارم" غلط است
من رنج می کشم چون دوستت دارم
من اشک می ریزم چون دوستت دارم
من به شوق رویای تو می خوابم چون دوستت دارم
من به شوق دیدار تو برمی خیزم چون دوستت دارم
من در آرزوی تو این روزگار لعنتی را
در این بزرگترین سیاهچاله در کهکشان -در زمین!- سپری می کنم چون دوستت دارم
و امید را هنوز باور دارم چون دوستت دارم
هنوز هستم زیرا که هنوز کسی به من نگفته است که تو نیستی و من دوستت دارم
و من دوستت دارم
و من دوستت دارم پس هستم!

نوشته شده در چهارشنبه 86/11/10ساعت 2:6 صبح توسط ساناز نظرات ( ) | |

<   <<   11   12   13   14   15   >>   >

انجمن گفتگوی وبلاگنویسان ایران